علی کوچولوی ماعلی کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

تنها بهانه برای بودنم

دلتنگی

سلام نفسی دلمون برات حسابی تنگ شده عزیزم ماشاالله چقدر بزرگ و شیرین و خوردنی شدیییی هرروزمون رو با نگاه کردن به عکسای قشنگت که مامانت زحمت میکشه میذاره اینجا میگذرونیم،آخه چاره ی دیگه ای نداریم باباجون هم بهت سلام میکنه و جویای حالته و دلش برات تنگ شده مامانی هم همینطور و دلتنگته باباجون که مارو نمیاره پس تو مامان و اذیت کن تا مجبور بشه بیاد اینجا (یکم که بگذره خودم بهت یاد میدم چطوری مامانتو راضی کنی بیاین تبریز ) عزیزم امیدواریم که هرچه زودتر ببینیمت. بوووووووووس یه عالمههههه بغل ...
26 آبان 1392

علی قشنگم

  علی قشنگم این عکس رو مخصوص مامانی انداخته برای همین داره براش میخنده دستت درد نکنه مامانی با این لباس قشنگی که برا علی بافتی   ...
25 آبان 1392

این روزهای ما

مسافر کوچولوی من پسر قشنگم اومدم که برات از عشقی بنویسم که همه وجودم رو در بر گرفته. از اینکه  چقدر دوستت دارم لحظه لحظه زندگیم رنگ و وارنگ شدن از وجود زیبای تو دائم کارم شده تماشا کردن صورت قشنگت و حرف زدن باهات شما هم با دقت نگاهم میکنی و با چشمات جوابم رو میدی اصلا نمیتونم هیچ کار دیگه ای انجام بدم  چون فقط دوست دارم کنارت بشینم و نگات بکنم وقتی هم که میرم سراغ کاری  ، هزار بار برمیگردم  و بهت سر میزنم وقتی که از دل درد به خودت میپیچی و گریه میکنی منم گریه میکنم کاش هر چه زودتر این دل دردای لعنتی دست از سر پسرم بردارن وقتی میخوای پستونکت رو بگیری انقدر ادا در میاری و دهنت رو باز...
19 آبان 1392

مادر و پسر تنها

سلااااااااااااااااااااااااام ما اومدییییییییییییییییییییییییم یک عدد مادر و پسر خواب آلوووووووووووووووو زندگی بدون کمک  شروع شده البته انقدرا هم  سخت نیست لااقل تا حالا که اینطور بوده دلمون واسه مامانی و بابا جون و خاله سحر تنگ شده اما چاره چیه ابنم چند تا عکس خوکشل واسه مامانی خوکشل   ...
15 آبان 1392

دوری

سلام بند دل خاله الان که دارم مینویسم 5 روز که رفتی خونه ی خودتون.5 روزه که دیگه اینجا نیستی تا باهات بازی کنم، تا تو بغلم بگیرمتو با هم قدم بزنیم،تا ... خیلی سخته.خیلی خیلی خیلی سخته. امروز مامان و بابا برگشتن و حالا تو هم پیش بابا و مامانتی. عزییییییییییزم ایشالا که خوش باشیییییی خاله فدات شههههههههه ...
14 آبان 1392

بالاخره

سلام نفس خاله الان که دارم واست مینویسم تقریبا یه ماهی هست که تو اومدی تبریز و پیش ما بودی ولی بالاخره رسید اونی که ازش میترسیدم.فردا تو و مامان سارا به همراه بابایی و مامانی عازم تهران هستین و من میمونم با دلتنگی دوری از تو.خیلی بهت عادت کردم و جدا شدن خیلی سخته ولی خوب چاره ای نیست و زود یا دیر باید میرفتی خونه ی خودتون تا شیطونیاتو شروع کنی. ماشالا از دیروز تا الان انقدر شیرین شدییییییییییی که نگووووووووووو.فقط میخوام یه لقمه ی چپت کنم اما اشکالی نداره.هرجوری هست بالاخره میام پیشت و تو هم باز میای اینجا و انقدر شیطونی خواهی کرد که حد نداشته باشه دوست دارم خیلیییییییییییی زیااااد یکی یدونه ی خالهههههههه ...
9 آبان 1392

دو ماهگی پسری

عمرم عشقم پسرم سلاممممممممممم وای که چقدر مامان تنبلی داری. 4 روزه که میخوام برات بنویسم اما نشده اول از همه اینکه تولد دو ماهگیت مبارک پسرم. دو ماه از زمینی شدنت میگذره . دو ماهه که وارد زندگیمون شدی و همه چیز و همه کس رو تحت تاثیر خودت قرار دادی. دو ماهه که همه خانواده رو عاشق کردی. عاشق اون چشمای قشنگ و نگاه نافذت دو ماهه که همه زندگی حول و حوش شما میچرخه همه حرفها در مورد شماست همه نگاه ها به دنبال شماست همه خوشحالی ها از خوشحالی شماست همه ناراحتی ها از ناراحتی شماست همه تلاش ها به خاطر شماست حتی همه خریدها هم برای شماست خلاصه که همه با عشق شما عاشق شدن روز 4 آبان رفتیم واکسن دو ماهگیت ر...
7 آبان 1392

علی به روایت تصویر

علی جیگرم در15 روزگی مثل فرشته ها خوابیده علی خان من در 19 روزگی تو خواب ناز علی جانم در 25 روزگی علی  پسر در 30 روزگی ( روز تولد مامان سارا ) علی عشقم در 40 روزگی وسط مهمونی خودش علی من در 44 روزگی وسط سرمای تبریز علی این مرد کوچک بعد از ختنه در 53 روزگی     ...
29 مهر 1392
1